بزها آواز می خوانند

ساخت وبلاگ
چیز زیادی یادم نمی آید. سه چهارسالی گذشته از آن روزها. فقط یادم می آید از مرز عراق نگذشته گوشی موبایلم را گم کردم. یادم می آید پاسپورتم که دخولی عراق خورد دست یکی از رفقا ماند و در ازدحام لب مرز رفیقم را گم کردم. یادم می آید از ماشین جا ماندم و در هجوم زائرها به اتوبوس ها هیچ تلاش و تقلایی برای سوار شدن نکردم. یادم می آید با علیرضا جعفری تا نجف رفتیم و همدیگر را گم کردیم. در نجف کفش هایم را هم گم کردم. پالختی در خیابان ها گشتم و آخر یک کفش ارزان قیمت خریدم. یادم می آید هوا غبارآلود بود. نه می فهمیدم صبح است یا عصر و نه می فهمیدم دقیق کجا هستم. همچون تکه چوبی بی احساس شده بودم. گذشته را فراموش کرده بودم. راستی راستی گذشته را فراموش کرده بودم. یادم نیست به آینده فکر می کردم یا نه. بزها آواز می خوانند...
ما را در سایت بزها آواز می خوانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1396 ساعت: 22:14